درباره ما
دست از طلب بر ندارم تا کام من برآید یا تن رسد به جانان و یا جان ز تن برآید نویسندگان
لینک های ویژه
پیوندهای روزانه
لوگوی وب
دیگر امکانات
|
نمی دانم چه شد که کشکی کشکی آر پی جی زن و تیر بارچی دسته مان حرفشان شد و کم کم شروع کردند به تند حرف زدن و «من آنم که رستم بود پهلوان» کردن. اول کار جدی نگرفتیمشان. اما کمی که گذشت و دیدیم که نه بابا قضیه جدی است و الان است که دل و جگر همدیگر را به سیخ بکشند، با یک اشاره از مسئول دسته، افتادیم به کار. اول من نشستم پیش آر پی جی زن که ترش کرده بود و موقع حرف زدن قطرات بزاقش بیرون می پرید. یک کلاهخود دادم دست تیربارچی و گفتم: «بگذار سرت خیس نشوی. هوا سرده می چایی!» تیربارچی کلاهخود را سرش گذاشتو حرفش را ادامه داد. رو کردم به آر پی جی زن و خیلی جدی گفتم: «خوبه. خوب داری پیش می روی. اما مواظب باش نخندی. بارک الله.» کم کم بچه های دیگر مثل دو تیم دور و بر آن دو نشستند و شروع کردن به تیکه بار کردن! نویسنده تخریبچی در دوشنبه 87/3/20 | نظر
گفتم : « پس چی کار کنیم ؟ » ادامه مطلب...نویسنده تخریبچی در شنبه 87/3/18 | نظر
نویسنده تخریبچی در جمعه 87/3/17 | نظر
نویسنده تخریبچی در شنبه 87/2/7 | نظر
نویسنده تخریبچی در پنج شنبه 87/2/5 | نظر
طراحی و کدنویسی قالب : علیرضاحقیقت - ثامن تم Web Template By : Samentheme.ir |
آرشیو مطالب
پیوندهای وبگاه
برچسبها
طراح قالب
|