سید على اندرزگو، به سال 1318 هجرى شمسى و در ظهر یکى از روزهاى ماه مبارک رمضان متولد شد.پدرش سید اسد الله اندرزگو در بازارچه گمرک تهران، حوالى میدان شوش و پایین خیابان صفارى منزل داشت.وى ابتدا بنایى پیشه کرد، ولى چون ورشکسته شد آن را رها کرد و به خردهفروشى روى آورد اندرزگو، حسین (برادر سیدعلى اندزگو)، مصاحبه با مجله سروش، سال دوم، ش 61، 11 مرداد 1359، ص 42. و در گوشهاى از میدان شوش مشغول کسب شد.
از اینرو، طبیعى بود که سید على و برادرش از همان اوایل نوجوانى به کسب و کار مشغول شوند تا کمکى براى معاش خانواده خود باشند.پسران اسد الله اندرزگو عبارت بودند از: سید على، سید حسین و سید محمد.
سید على از هفتسالگى به مدرسه رفت و شش سال در دبستان فرخى درس خواند و چون همزمان با تحصیل مجبور بود کار کند، از سن دوازده سالگى در چهار سو بزرگ بازار تهران و در مغازهاى نجارى اندززگو، حسین، همان، ص 42. مشغول به کار شد.وقتى دوره ابتدایى را گذراند، به میل خود به درس طلبگى پرداخت و تحصیل در مدرسه را ادامه نداد.
او همچنان مجبور بود روزها به کار و کسب روزى بپردازد و شبها دروس حوزوى مورد علاقه خود را فراگیرد.سید على ابتدا در محضر آقاى بروجردى در مسجد قندى به تلمذ پرداخت.او بتدریج دروس مقدماتى را طى سه سال خواند.سپس به اتفاق برادر دیگرش سید محمد، .سید محمد در میابان صاحب جمع ذغال فروشى داشت و کاسب بود. در محضر آقاى محمد هرندى به تحصیل پرداخت. اندرزگو، حسین، همان ص 42.
این دوره نیز پنجسال طول کشید.
سید على سیزده ساله بود که خانوادهاش فهمیدند ذهن وى مشغول برخى مسائل غیر عادى شده است.سید حسین، برادر بزرگتر او مىگوید: روزى مادرم گفت: «حسین! سید على به خانه نیامده است.» هر چه گشتیم او را پیدا نکردیم.بعد از یک هفته جستجو، او را در دروازه دولت پیدا کردم.در جواب من که پرسیدم کجا بودى، گفت: رفته بودم مشهد براى زیارت امام رضا (ع) .گفتم: چرا بىاجازه رفتى؟ چرا کارت را رها کردى؟ همان، ص 42. این ماجرا وقتى رخ داد که او شاگرد نجار بود و چمدان چوبى مىساخت.
سید على اندرزگو همچنان در اندیشه مسائل اجتماعى و بویژه شناخت علت مشکلات مردم غوطهور بود.البته طبیعى بود که طبق نظرگاههاى غالب آن روز علت اصلى همه مصیبتهاى مردم ایران را شخص شاه بداند.او گاه این اندیشه را به زبان مىآورد.یک بار برادرش بعد از جستجوهاى زیاد او را که دوباره چند روزى از چشم همه پنهان شده بود، پیدا کرد و دست او را گرفت و آورد، ولى بر خلاف انتظار شنید که سید على فریاد مىزند و مىگوید: و لم کن، این چه مملکتى است؟
این چه زندگى است؟
این چه شاهى است؟
و در خیابان داد مىزد: اصلا این مملکت، مملکت نیست، آدم دارد خفه مىشود و نمىتواند حرفى بزند.البته این موقعیت فکرى و اجتماعى خاص سید على ناشى از آگاهى او از وضعیت نا مطلوب جامعه در سالهاى 31- 1330 بود.سید على در این سالها بتدریج جذب اندیشههاى فداییان اسلام شد و به این گروه و شخص نواب صفوى اظهار علاقه و احساس کرد.در واقع، سید على اندرزگو از گروه نوجوانان مذهبى آن روزگار و نمودى از یک جریان اسلامگرایى است که آرمانها و آزادیهاى خود را از سوى حکومت پهلوى در خطر مىدید و احساس خفگى مىکرد.گاه این احساسات سید على را بسیار به هیجان مىآورد، چنان که برادرش مىگوید: یک روز سید على در خیابان اسماعیل بزاز از دست من فرار کرد و شروع کرد به فحش دادن به شاه و مىگفت این مملکت دارد از دست مردم مىرود. اندرزگو، حسین، هما، ص، 42.
بارى، سید على با این روحیه و احساسات و آگاهى کار جدى را شروع کرد.برادر وى، سید حسین اندرزگو، که متوجه اندیشه و خیالات او شده بود، او را به یکى از مجامعى که پاتوق جوانان پرشور و حال بود، برد و در واقع به آن مجمع وصل کرد.اینحلقه جدید هیات حاج صادق امانى بود آن موقع حاج صادق امانى کاسب بود و در خیابان صاحب جمع مشغول بود. (سید حسین اندرزگو، همان، ص 42) .که در خیابان لرزاده تشکیل مىشد.کوچه لرزاده و مسجدى که در آنجا بود تا پیروزى انقلاب اسلامى در سال 57، پیوسته محل جوشش و آغاز حرکتهاى انقلابى و مذهبى بوده است.در پانزد خرداد 1342 نیز این مسجد فعال بود.
بدین ترتیب، سید على با گروهى از افراد فعال و همفکر خود ارتباط یافت و در راستاى فعالیتها و اقدامات آنان قرار گرفت که مسیر حرکت آیندهاش روشنتر و هدفمندتر شد.اکنون وى مىتوانست در مکانى مشخص فعالیتهایش را متمرکز کند و از راهنمایى افرادى چون حاج صادق امانى که متاثر از حرکت فداییان اسلام بود، برخوردار شود.ظاهرا از این ایام است که سید على روش مبارزه مخفیانه را پیش مىگیرد و حتى با نواب صفوى و بقیه دوستانش همکارى مىکند. اندرزگو، حسین، همان، ص 42.
احتمالا او از طریق صادق امانى با گروه فداییان اسلام و اندیشههاى آنان آشنا شده بود.در این ایام سید على شانزدهساله بود.این سن سرآغاز فعالیتها منظم و مستمر سیاسى وى محسوب مىشود که مقارن با پیوستن او به هیات حاج صادق امانى بوده است.به تعبیر دیگر، تا وقتى که او به هیات مزبور نرفته بود، فعالیتى سیاسى نداشت. همان، ص 43.
از فعالیتهاى سید على اندرزگو در دهه 1330 اطلاع زیادى در دست نیست در این دوران جامعه از نظر سیاسى فضاى پر اختناقى داشت که گروهها و دستجات سیاسى در اوضاع کشور نقش نداشتند.برعکس، موقعیتبراى تحکیم دیکتاتورى پهلوى و یکهتازى امریکا در عرصههاى سیاسى، اجتماعى و اقتصادى کشور و سرکوب حرکتهاى مستقل و حتى مذهبى مانند جریان محاکمه و اعدام فداییان اسلام مناسب بود.نه از حزب خبرى بود، نه از دسته و تشکیلاتى دیگر.تنها روزنه تنفس افراد جامعه محافل و مجامع غیر سیاسى و ادبى و فرهنگى بود.البته برخى گروههاى زیرک و هوشیار در لواى محافل غیر سیاسى یا کار سیاسى مىکردند و یا زمینههاى فعالیتسیاسى را مىچیدند، ایام دهه سى به سرعت مىگذشت.در اینهنگام سید على در یک نجارى در بازار مشغول کار بود. سیدعلى اندرزگو با برادرش در بازار آهنگرها یک مغازه نجارى داشتند.ر.ک، دوانى، على، نهضت روحانیون ایران، چاپ بنیاد فرهنگى الرضا، 1358آج 7، ص 284.
همچنان ارتباط سیاسى - اجتماعى خود را با هیات صادق امانى حفظ کرد.اعضاى هیات با علما و روحانیانى که در مساجد محل، دروس مختلف مذهبى و اعتقادى را آموزش مىدادند، ارتباط داشتند و غالبا براى دیدار با مراجع به قم نیز سفر مىکردند و از این راه با مسائل سیاسى و موضع گیریهاى علما آگاه مىشدند.بدین ترتیب، اندرزگو زندگى عادى و دوران نوجوانى را با فعالیت در هیاتهاى مذهبى گذراند و کوله بارى از تجربیات و فعالیتها اندوخت.
پىنوشتها:
1.اندرزگو، حسین (برادر سیدعلى اندزگو)، مصاحبه با مجله سروش، سال دوم، ش 61، 11 مرداد 1359، ص 42.
2.پسران اسد الله اندرزگو عبارت بودند از: سید على، سید حسین و سید محمد.
3.اندززگو، حسین، همان، ص 42.
4.سید محمد در میابان صاحب جمع ذغال فروشى داشت و کاسب بود.
5.اندرزگو، حسین، همان ص 42.
6.همان، ص 42.
7.اندرزگو، حسین، هما، ص، 42.
8.آن موقع حاج صادق امانى کاسب بود و در خیابان صاحب جمع مشغول بود. (سید حسین اندرزگو، همان، ص 42) .
9.کوچه لرزاده و مسجدى که در آنجا بود تا پیروزى انقلاب اسلامى در سال 57، پیوسته محل جوشش و آغاز حرکتهاى انقلابى و مذهبى بوده است.در پانزد خرداد 1342 نیز این مسجد فعال بود.
10.اندرزگو، حسین، همان، ص 42.
11.همان، ص 43.
12.سیدعلى اندرزگو با برادرش در بازار آهنگرها یک مغازه نجارى داشتند.ر.ک، دوانى، على، نهضت روحانیون ایران، چاپ بنیاد فرهنگى الرضا، 1358آج 7، ص 284.
نویسنده تخریبچی در یکشنبه 87/12/4 |
نظر