درباره ما
دست از طلب بر ندارم تا کام من برآید یا تن رسد به جانان و یا جان ز تن برآید نویسندگان
لینک های ویژه
پیوندهای روزانه
لوگوی وب
دیگر امکانات
|
زندگینامه کودکی را که عصر روز بیست و سوم شهریور ماه هزار و سیصد وبیست و یک صدای گریهاش در گلبوی پیچید عبدالحسین نام نهادند. وقتی در لباس سربازی به روستا آمد مردم از خوشحالی در پوست خودنمیگنجیدند. ورود مأمورین اصلاحات ارضی شاه و عدم قبول آب و ملک باعثمهاجرتش به شهر مشهد شد. مشاغل متفاوت را آزمود و چون در هر کدامشبههای بود دست به بنایی زد. با ارشادات مقام معظم رهبری با مسایل سیاسی آشنا شد و پا در رکابمبارزه با رژیم پهلوی گذاشت و مأمورین ساواک در زیر شکنجه دندانهایشرا شکستند. انقلاب که پیروز شد جزو اولین افراد اعزامی به کردستان بود.عرصههای نبرد حق علیه باطل بستر مناسبی بود که استعداد بالقوه او بهفعل در آید و از فرماندهی گروهان، به فرماندهی تیپ هجدهم جوادالائمهبرسد و دراین سالها رشادت و ایثارگری او زبانزد خاص و عام بود تا آنجا کهدشمن چنان هراسی از برونسی داشت که برای سرش جایزه تعیین کرد. این سردار سرفراز بعد از زیارت خانه خدا به مرحلهای از شهود رسیدهبود که زمان و مکان شهادت خودش را میدید و سرانجام در عملیات بدر،پس از رشادت بسیار در چهار راه خندق در 25/12/63 به شهادت رسید. نویسنده تخریبچی در چهارشنبه 87/6/13 | نظر
توی یک روستا به دنیا آمده بود ، همان جا درس خوانده وکار کرده بود . بعد ها که آمده بود مشهد آنقدر ساواکی ها دستگیرش کرده بودند که دست آخر حکم اعدامش را دادند که خب اجل مهلتشان نداد . جنگ که شد آماده رفتن بود ، سهمیه مشهد فقط 25 نفر بود ، که باید قرعه کشی می کردند . بی طاقت شده بود ، برای رفتن ، می خواست یکی از آن 25 نفر باشد . نویسنده تخریبچی در پنج شنبه 87/3/23 | نظر
طراحی و کدنویسی قالب : علیرضاحقیقت - ثامن تم Web Template By : Samentheme.ir |
آرشیو مطالب
پیوندهای وبگاه
برچسبها
طراح قالب
|