سفارش تبلیغ
صبا ویژن
همه یاران سفر کردند و رفتند / خدایا نوبتم پس کــی می آید ...
هروقت دیدی تنها شدی بدون خدا همه رو بیرون کرده تا خودت باشی و خودش ...
درباره ما

دست از طلب بر ندارم تا کام من برآید یا تن رسد به جانان و یا جان ز تن برآید
نویسندگان
لینک های ویژه
پیوندهای روزانه
لوگوی وب
بوی شهادت
دیگر امکانات
مطالب اخیر وبگاه

 

در عملیات والفجر یک ، می خواستیم منطقه ای را شناسایی کنیم . مجبور بودیم از محوری که بچه های لشگر 31 عاشورا حضور داشتند ، بگذریم . به علت این که منطقه ، حساس نشود اجازه ی عبور نمی دادند . هرچه شهید رفیعی و دیگر بچه ها اصرار کردند ، فایده ای نکرد .

راه درازی را طی کرده بودیم و مقداری از راه را هم پیاده آمده بودیم ، از طرفی پوتین های شهید رفیعی هم مقداری تنگ بود ، آنها را در آورده بود و پابرهنه راه می رفت . برگشتن بادست خالی برایمان دشوار بود . بازهم اصرار کردیم و به مسئول آنها گفتیم : « ایشان فرمانده تیپ هستند و ما همه از مسئولین تیپ هستیم! » بازهم فایده ای نکرد .

کنار یک سنگر نشستیم و از آنها مقداری آب خواستیم . بعد از آب خوردن ، شهید رفیعی شروع کرد به نوحه خوانی . ماهم چهار نفری سینه می زدیم . او نوحه خوانی را از زبان فارسی به ترکی عوض کرد . تعدادی از بچه های لشگر 31 عاشورا به ما پیوستند . مسئول آنها هم آمد . در آخر ، رفیعی روضه حضرت ابوالفضل را خواند . وقتی تمام شد و خواستیم برگردیم ، همان فردی که اجازه نمی داد ، گفت : « می توانید بروید کارتان را انجام دهید .» رفتیم و منطقه را بررسی کردیم و برگشتیم . شهید رفیعی گفت : « هرچه مسئولیت و عنوان بود به آنها گفتیم ، اجازه ندادند ، ولی نام ابوالفضل را که بردیم ، مشکل حل شد .»

برگرفته از کتاب علقمه

       

 




نویسنده تخریبچی در شنبه 87/4/1 | نظر

طراحی و کدنویسی قالب : علیرضاحقیقت - ثامن تم

Web Template By : Samentheme.ir

آرشیو مطالب
پیوندهای وبگاه
برچسب‌ها
طراح قالب
ثامن تم